فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

برج میلاد

خبر رسید که برج میلاد جشنواره ماه رمضان برپاست . با خاله ستیلا و دنیا رفتیم برج میلاد . چه خبر بود یه عالمه سرگرمی برا بچه ها، بازارچه خیریه ، نمایش های مختلف ، خلاصه اینکه کلی آدم اونجا بودند اما تو از همون اولش گفتی بریم برج میلاد همش هم نگاه میکردی و می گفتی که بزرگگگگگگگگگه . رفتیم توی برج ، تو طبقات که بودیم می رفتی کنار شیشه ، پایین و چراغ ها و اتوبان و ... رو نگاه می کردی. تو محوطه هم کلی آتیش سوزوندی خلاصه اینکه ساعت 12 شب هم گذشته بود که با هزار کلک تونستیم از اونجا بیاریمت بیرون ، مگه دل می کندی ؟   از شتر می ترسیدی و اصلا جلو نمی رفتی . ...
31 تير 1392

فربد شجاع و دکتر دندانپزشک

بلاخره وقت این رسید که بریم دندون پزشکی دندون هات رو پر کنیم . وای وقتی دکتر گفت باید هفته دیگه بیایید دندونت رو پر کنیم و شاید به عصب رسیده باشه و اینکه باید ببینیم که فربد چقدر همکاری میکنه  اگه همکاری نکرد باید بیهوش بشه .دنیا رو سرم خراب شد . یک هفته تمام فکر این قضیه دیوانه ام کرد. از صبح روزی که وقت داشتیم من گریه ام شروع شد. دیگه مجبور شدم یه قرص آرامبخش بخورم تا حداقل بتونم از تو مراقبت کنم نه اینکه چند نفر منو آروم کنند . ساعت 2 دکتر اومد. مثل همیشه رو تخت نشستی و کارتون نگاه کردی و منم یک کمی اونطرف تر روی صندلی . دکتر شروع کرد برات داستان تعریف کردند اینکه هواپیما اومده و صداش میاد و دستگاه رو روشن کرد و خلاصه ا...
2 تير 1392

مهد نه ، خاله نه

امروز بعد از 2 هفته که طول کشید سرما خوردگیت خوب بشه ، تصمیم گرفتم که ببرمت مهد البته میخواستم عکس العمل تو رو ببینم . همین که خیابون رو داشتیم به سمت پایین میرفتیم شروع کردی گریه کردن که مهد نه از یه طرف دیگه بریم و منم بهت می گفتم فقط میریم خاله رو ببینیم . خلاصه تا اونجا گریه کردی یه نیم ساعتی تو حیاط مهد نشستیم تا قبول کردی که بیایی بریم تو ولی به محض اینکه یکی از مربیان مهد که یونیفرم پوشیده بود رو دیدی جیغ زدی و پریدی بغلم که خاله نه .  خلاصه اینکه فعلا تصمیم گرفتیم که به مهد نری تا یک کمی بزرگ تری بشی نمی دونم چه اتفاقی افتاده که دوست داشتی با بچه ها بازی کنی ولی همش میگفتی خاله نه . شاید چون زیاد گریه می کردی خاله بهت اخم ک...
19 خرداد 1392

مهد کودک

از اول خرداد تصمیم گرفتم ببرمت مهد کودک . آخه فکر میکردم دوست داشته باشی که با بچه ها بازی کنی اما اصلا اینطور نبود از روز اول گریه کردی و همش می گفتی مامان دوست دارم . روز دوم خودت از پله ها می رفتی بالا و همزمان شروع می کردی به گریه و روز سوم پشتم قایم شدی و نمیخواستی که بری . کاملا معلوم بود که دلت میخواد با بچه ها بازی کنی ولی اصلانمیخواستی ازمن دور بشی بعد از 3 روز رفتن به مهد البته هر روز بیشتر از 2 ساعت نموندی ، امروز صبح سرما خوردی اون هم چه سرمایی . نمی دونم واقعا از بچه های مهد گرفتی یا از جای دیگه . خلاصه اینکه بابات میگه دیگه لازم نیست که بره مهد . ای بابا حالا چه کار کنیم    البته فکر کنم که تو خیلی خوشحال بشی . ...
7 خرداد 1392

تولدت مبارک

عزیز دلم تولدت مبارک ، عشق مامان تولدت مبارک ، عاشقتم  خیلی خیلی خوش گذشت طبق معمول کلی کادو گرفتی و خوشحال شدی مرسی از همه دوستانی که زحمت کشیدند و تولدت رو تبریک گفتند و مرسی از کسانی که تو این مهمونی شرکت کردند و باعث خوشحالی بیشتر ما شدند .   ...
1 خرداد 1392

دوست دارم ، دوست ندارم

وقتی غذا نمی خوری یا مسواک نمی زنی و یا هر کار دیگه ای که منو ناراحت می کنه انجام می دی خودت سریع میگی مامان دوست دارم . و اینقدر دوست دارم رو تکرار می کنی تا منم بگم منم دوست دارم اونوقت خیالت راحت میشه. وقتی خیلی خوشی با خودت میگی مامان دوس دارم ، بابا دوس دارم ،خاله دوس دارم ، اومی دوس دارم و ..... همه رو به زبون میاری  و وقتی با هم دعوامون میشه و عصبانی میشی دیگه هیچ کس رو دوست نداری ، مامان دوس ندارم ، بابا دوس ندارم ، خاله دوس ندارم و ....... عاشقتم با این کارات ...
11 ارديبهشت 1392

حرف زدن و کارهای fafo

تعداد کلماتی که یاد گرفتی و تکرار می کنی بیشتر شده خیلی نگرانت بودم ولی می بینم روز به روز بهتر می شی . یه مدت اسم خودت رو fafo می گفتی و یه مدت دیگه afo  الان خیلی سعی می کنی درست تلفظ کنی ولی بازم نمیشه . صبح که بیدار میشی جلوی تلوزیون می شینی و میگی کارتون . هر شبکه ای رو که میارم اگه کارتونش رو دوست نداشته باشی می گی : این خوبه نیست . و به کارتون مورد علاقه ات که برسی میگی : آهان این خوبه . مامان این چیه : نقاشی مورد علاقه مامانت    و تو با یه اعتماد به نفسی میگی : آهان کلی ادا داری اگه بخوام همه رو بنویسم چند ساعتی رو باید بشینم پای کامپیوتر که اصلا امکان نداره . چون وقتی شما بیدارید اجازه کار با کامپیوتر رو ...
25 فروردين 1392

نوروز 92

طبق معمول همیشه تعطیلات عید رفتیم شمال . و طبق معمول خیلی خیلی خوش گذشت . طبق معمول دیدو بازدید از فامیل ها . رفتن کنار دریا . رفتن به دل طبیعت و جنگل و خوردن کباب. امسال به تو از همه بیشتر خوش گذشت البته بعد از یکی دو شب همش می گفتی بریم خونه مامان . دلت برای خونه تنگ شده بود . آخ آخ عجب سوغاتی ای از شمال آوردیم سرماخوردگی وحشتناک . اول تو سرما خوردی و بعد طبق معمول من .
14 فروردين 1392

دوستت .....

هر وقت که سرم گرم کاریه و کمتر به تو توجه می کنم میایی منو بوس می کنی و می گی دوست دا.... البته فقط من متوجه می شم که تو داری می گی دوستت دارم . وقتی این جمله رو می شنوم مثل اینه که تمام لذت های دنیا رو تو یک لحظه می برم .  عاشقتم مامانی ، آخه تو عشق منی، تو زندگی منی، من هم   دوستت دارم  ...
13 اسفند 1391