مهد کودک
از اول خرداد تصمیم گرفتم ببرمت مهد کودک . آخه فکر میکردم دوست داشته باشی که با بچه ها بازی کنی اما اصلا اینطور نبود از روز اول گریه کردی و همش می گفتی مامان دوست دارم . روز دوم خودت از پله ها می رفتی بالا و همزمان شروع می کردی به گریه و روز سوم پشتم قایم شدی و نمیخواستی که بری . کاملا معلوم بود که دلت میخواد با بچه ها بازی کنی ولی اصلانمیخواستی ازمن دور بشی بعد از 3 روز رفتن به مهد البته هر روز بیشتر از 2 ساعت نموندی ، امروز صبح سرما خوردی اون هم چه سرمایی . نمی دونم واقعا از بچه های مهد گرفتی یا از جای دیگه . خلاصه اینکه بابات میگه دیگه لازم نیست که بره مهد . ای بابا حالا چه کار کنیم البته فکر کنم که تو خیلی خوشحال بشی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی