اساب کشی
نزدیک به 2 ماهه که نتونستم بیام و خاطراتت رو بنویسم آخه ما خونه قبلی رو فروختیم و یه خونه جدید خریدیم توی همون محله یه خیابون با جای قبلی فاصله داره ولی خونش بزرگتره . بعضی وقت ها خیلی دلم برای خونه قبلیمون تنگ میشه . اوایل همش فکر می کردم تو نتونی با اینجا کنار بیایی و همش بگی بریم خونه . ولی اصلا بی قراری نکردی شاید به خاطر اینکه تمام وسایل زندگی رو با خودمون آوردیم .
با اومدن به این خونه یه چیزایی رو ازت گرفتیم اینکه هر روز صبح که از خواب پا میشدی می رفتی کنار پنجره و تو کوچه رو نگاه می کردی پیشی هاپو و بچه هایی که در حال بازی بودن رو می دیدی روزی چند بار این کار رو می کردی ولی اینجا نمی تونی . و یا هر وقت حوصله مان سر میرفت می رفتیم خونه همسایه و اونجا آتیش می سوزوندی و وقتی هم که ماهک می اومد یا تو اونجا بودی یا ماهک پیش ما . حیف شد البته تو این ساختمان هم چند تا بچه هستند که تصمیم دارم به زودی باهاشون دوست بشی تا دیگه تنها نباشی .
یه چیزهای خوبی هم برات داره اینکه فضای سالن خیلی بزرگه و تو با دوچرخه و کامیون و ماشینت تا می تونی بازی می کنی و یه اتاق هم برای خودت داری .که به زودی میخوام برات یه سرویس خواب جدید بخرم و برای اتاقت نقاشی های قشنگی بکشم. تازه به پارک که خیلی خیلی نزدیک شدیم دیگه سر کوچمونه