شیطونی های فربدی
پسر کوچولوی مامان یه کارهای با مزه ای می کرد : وقتی براش آهنگ می خوندیم کف پاهاشو تو هوا به هم می زد و ازشون صدا در می آورد ، خیلی قلقلکیه کافیه پشتش رو بوس کنی و یا بخوری از بس که قلقلکش میاد تمام پوست صورتش قرمز و چروک میشه ( عاشقتم ). اوایل ٨ ماهگی تازه می خواست مثلا چهار دست و پا بره، روی سینه میخوابید و دست و پاهاشو تو هوا تکون می داد مثل اینکه داره شنا می کنه . امان از خوابیدنش هنوز که هنوزه با خوابش مشکل داریم پستونک هم نخوردی که کمی آرومت کنه ،اگه کسی می اومد خونمون نمی خوابید به همین خاطر الکی باهاشون خداحافظی می کردیم درو می بستیم وقتی که خوابید مهمونا یواشکی می اومدند تو خونه . با لیوان نمی تونی آب یا آب میوه بخوری همش زبونت رو می کنی تو لیوان . شیشه شیر هم که نخوردی تا بتونم با شیشه بهت آب بدم خلاصه آب خوردنت هم کلی درد سر شده . هنوز عاشق حمام کردنه وقتی تو حمام براش شعر می خونم همچین ذل می زنه به چشمام او لحظه فکر می کنم تمام خوشبختی های دنیا مال منه . خدایا روزی ١٠٠٠ بار شکرت که این فرشته کوچولو رو به من دادی.