اولین دیدار
الان که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم تو 13 ماه ونیمته . یه دفتر خاطرات برات نوشتم ولی فکر کردم که اینجا هم خاطراتت رو ثبت کنم جوجوی مامان .
وقتی به هوش اومدم دیدم یه فرشته کوچولو رو دارن میارن پیش من ، گذاشتنش تو بغلم ، وای خدایا باورم نمیشد یعنی این واقعا پسر منه ، گل پسر قند و عسل منه ،نمی تونم بگم چه حسی داشتم خیلی آروم بودی به سختی می تونستی شیر بخوری ، پشت چشمت قرمز بود ، دستای کوچولوت خیلی ناز بودند مامان فدای او دستات بشه که عاشقشه ،بابا فری همش داشت از ما عکس می گرفت. تا شب صدات در نیومد گفتم چه جوجوی آرومی هستی ولی همینکه شب شد شروع کردی به گریه که اصلا نمی تونستم آرومت کنم . و گریه های تو از همون شب شروع شد . عاشقتم
سلام عزیز دل مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی