آتلیه عکاسی
چند وقت بود میخواستم ببرمت آتلیه تا ازت عکس بندازم ، مگه یه جا می نشستی که ازت عکس بندازیم همش نق می زدی و بعضی وقت ها هم گریه می کردی من و خاله سمیرا و بابا فری هر کاری بلد بودیم کردیم که بخندی هر چی آهنگ بلد بودیم خوندیم که ساکت بشی ولی نخندیدی که نخندیدی آخرش آقای عکاس مجبور شد که مرغ میناش رو آزاد کنه که تو به جوجو نگاه کنی و ساکت بشی بلاخره تونستیم چند تا عکس ازت بندازیم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی