فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

عروسی دایی هادی

1390/7/7 1:46
نویسنده : فربد
674 بازدید
اشتراک گذاری

pink bow 

بلاخره روز عروسی فرا رسید مامان شیوات از چند ماه قبل نگران این روز ها بود،روز قبل از عروسی رفتیم خونه مامان جونی و یک سری مهمون هم از شمال اومده بودند شب بزن و برقص راه انداختیم از همه بیشتر فربد جوجوی مامان می رقصید خلاصه اینکه مجلس گرم کن شده بودی اصلا گریه نمی کردی و خسته هم نمی شدی یک سره می رقصیدی چه خوب شد که قبل از عروسی راه افتاده بودی.

www.smilehaa.org

روز عروسی قبل از آرایشگاه رفتن تو ماشین خوابوندمت و بابا فری یه ٢ ساعتی تو کوچه پس کوچه می گشت تا تو بخوابی قبل از اینکه بیدار شی من از آرایشگاه اومدم بیرون و تا بیدار شدی و چشمت به مامان شیوا افتاد کلی خجالت کشیدی اولش فکر می کردیم منو نشناسی ولی سریع شناختی فقط نگام نمی کردی هر چی صدات می کردم و بغلت می کردم سرت رو می چرخوندی یا تو بغلم خودتو لوس می کردی، با بابا فری کلی سر این جریان خندیدم .

 امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا همین که رفتیم تو سالن  پوستی از من و بابا فری کندی که اون سرش نا پیدا ، خیلی بی قراری می کردی و یک سره گریه و جیغ . همش بغل بودی و هر کسی می گفت که بیا بغل من می زدی رو دستش که نمی خوام . یک کمی هم وسط خانم ها رقصیدی فکر کن یه جوجوی کوچولو وسط اون همه آدم .

بلاخره دایی هایی و زن دایی یلدا هم رفتند سر خونه و زندگیشون

 

   با آرزوی خوشبختی برای هر دوشون

عروسی دایی هادی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)