مامان بابا
چند وقته که یاد گرفتی که مامان و بابا رو صدا کنی ، یک سره داری می گی ماما، بابا، یعنی وقتی می گی ماما انگار تمام دنیا رو بهم دادند چقدر شیرینه شنیدن این کلمه. خدایا شکرت .
وقتی یک چیزی رو بخواهی اینقدر بابا بابا می کنی که بلاخره حرفت سبز می شه.
از اونجایی که یکسره بهم چسبیدی ، و ماما ماما می کنی، امروز وقتی هی می گفتی ماما بهت گفتم بگو بابا ، ولی سرت رو تکون دادی و می گفتی ماما من می گفتم بابا تو میگفتی ماما. برای اینکه پیش بابات نری زیر بار نمی رفتی که بگی بابا .
باز هم سرما خوردی و گلوت چرکی شده . کم نق نوق داشتی بد تر شدی .
امروز رفتیم اکباتان تو محوطه داشتی با چند تا بچه بازی می کردی که یه دفعه یه ماشین دیدی که یه پسر بچه توش نشسته بود و رانندگی می کرد تو هم دنبال ماشین جیغ میزدی و میرفتی ، پسره دلش برات سوخت و تو رو کنار خودش نشوند. چند تا دور با هم زدید و کم کم گیر دادی که صاحب ماشین پیاده بشه و تو بشینی پشت فرمون . آخه بچه مگه تو می تونی اون ماشین رو برونی ، طفلکی باز هم باهات راه اومد . بلاخره با زحمت زیاد و گریه و ونگ تونستیم تو رو از ماشین پیاده کنیم .