فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

تشکر

جا داره که از پدر مهربان و مادر فداکار و خواهر عزیزم تشکر کنم که یه لحظه من و پسرم رو تنها نگذاشتند و خیلی خیلی زحمت ما رو کشیدند امیدوارم روزی برسه که بتونم همه خوبیهاشون رو جبران کنم . (آقاجون ، مامان جونی ، خاله سمیرا دوستتون داریم) ...
15 تير 1390

اولین دیدار

  الان که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم تو 13 ماه ونیمته . یه دفتر خاطرات برات نوشتم ولی فکر کردم که اینجا هم خاطراتت رو ثبت کنم جوجوی مامان . وقتی به هوش اومدم دیدم یه فرشته کوچولو رو دارن میارن پیش من ، گذاشتنش تو بغلم ، وای خدایا باورم نمیشد یعنی این واقعا پسر منه ، گل پسر قند و عسل منه ،نمی تونم بگم چه حسی داشتم  خیلی آروم بودی به سختی می تونستی شیر بخوری ، پشت چشمت قرمز بود ، دستای کوچولوت خیلی ناز بودند مامان فدای او دستات بشه که عاشقشه ،بابا فری همش داشت از ما عکس می گرفت. تا شب صدات در نیومد گفتم چه جوجوی آرومی هستی ولی همینکه شب شد شروع کردی به گریه که اصلا نمی تونستم آرومت کنم . و گریه های تو از ...
15 تير 1390

بیماری زردی

3 روز بعد از تولدت آزمایش نشون داد که زردی داری دکتر گفت بایدبستری بشی .رفتیم همون بیمارستانی که به دنیا اومدی و جلوی چشم من تو رو لخت کردن و یه چشم بند بستن به چشمت و گذاشتنت بو دستگاه . من فقط گریه می کردم و کسی نمی تونست آرومم کنه ، همه بچه ها تو دستگاه خوابیده بودند و فقط تو گریه می کردی به سختی به خواب می رفتی و تا می گذاشتمت تو دستگاه بیدار می شدی کل شب رو تو بغل من بودی .پرستارا می گفتند بچه اینجوری خیلی کمه . خلاصه نخوابیدی که نخوابیدی من هم خسته و سخت مریض باید از تو مراقبت می کردم نه شب میخوابیدم نه روز .ولی یه انرژی برای تو داشتم که می تونستم تحمل کنم. خلاصه اینکه زردی تو تقریبا 2ماه طول کشید . هفته ای 2 تا 3 بار ازت آز...
15 تير 1390