فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

عاشورا و نذر علی اصغر

وقتی تو تو دل مامان بودی همه نگران سلامتی ات بودیم . هر کسی نذری کرده بود مامان جونی نذر کرده که لباس علی اصغر تنت کنیم ما که رفته بودیم شمال این لباس رو اوجا تنت کردیم 7 ماهت بود و جالبه که توی اون همه سرو صدا خوابیده بودی  تو که توی خونه با کوچکترین صدایی بیدار می شدی باصدای تبل و خوندن و ... بیدار نشده بودی . عجب وروجکی هستی تو . ...
10 مرداد 1390

دریا

بعد از عاشورا تاسوعا یک چند روزی شمال موندیم  . روز های اول خیلی بی قراری می کردی شب اولی هم که اونجا خوابیدیم با صدای گریه وحشتناک از خواب پریدی و هر کاری می کردیم نمی تونستیم ساکتت کنیم .کم کم بهتر شدی . رفتیم خونه دوستان و فامیل ها بردمت باغ پرتقال با دیدن پرتقال ها فقط میخواستی بهشون دست بزنی. حالا تو بغل همه می رفتی و من خیلی خوشحال بودم . بعد یک روز رفتیم دریا . یعنی آذر ماه 89 دریا رو دیدی 7 ماهت بود از همون لحظه ای که رفتیم تا موقع برگشتن چشم از دریا بر نمی داشتی . ...
10 مرداد 1390

سرسره سواری

6 ماهت بود که برای اولین بار سوار سرسره شدی و خیلی خوشحال بودی . همش به بازی بچه ها نگاه میکردی. عزیز دل مامان ، یکی یک دونه مامان ،گل گلخونه مامان   ...
4 مرداد 1390

کامپیوتر

برای ساکت کردنت برات انیمیشن می گذاشتیم و متاسفانه به کامپیوتر عادت کردی . یکی از برنامه های روزانه ات بود خوب چه کنیم ما همش خونه نشین شده بودیم کسی رو هم نداریم که بریم خونش .چقدر بریم خونه مامان جونی . آلودگی هوا هم که روز به روز بد تر میشه و می گن بچه ها رو بیرون نبرید. ...
30 تير 1390

آینه

اولین باری که آینه دادم دستت حدودا ٦ ماهت بود خودتو تو آینه که می دیدی می خندیدی بعد با دست آینه رو کنار می زدی و پشت اونو نگاه می کردی که ببینی کی پشت آینه است . یه کوچولو هم یاد گرفته بودی که بشینی . ...
30 تير 1390

غذای کمکی

حدود پنج ماه و نیمت بود که دادن غذای کمکی رو شروع کردم . با اینکه همه می گفتند که هر چی سر سفره است یه کوچولو تو دهنت بذارم من گوش نمیکردم و به کسی هم اجازه نمی دادم چیزی بهت بده . و این باعث شد که دلپیچه هات زود تر خوب بشه . کم کم اوضاع شکمت هم خوب شد و دیگه روزی ٥-٦ بار پی پی نمی کردی . به عبارتی راحت شدم.       ...
30 تير 1390

بازوان قوی بابا فری

از ساعت ٦ بعداز ظهر که گریه هات شروع می شدتا شب ساعت ١٢ یا ١ تو بغل بابا فری بودی، از بس که بغلت کرده بود بازوهاش قوی شده بود این وضعیت از یک ماهگی شروع شد و تقریبا تا ٨ -٩ ماهگی ادامه پیدا کرد.  شب ها کسی نباید می آومد خونه ما چون تو بلایی سرشون می آوردی مجبور بودند فرار کنند اگر هم مهمان داشتم باید ساکت ساکت می شدند تا شازده کوچولو لالا کنه . اصلا تلوزیون نگاه نمی کردی فقط چند تا آهنگ مورد علاقه با صدای بچه ها داشتی که آرومت می کرد.  از بس خوابت کوتاه بود هیچ وقت نمی تونستم یک ساعت مداوم بخوابم چه شب چه روز راس نیم ساعت از خواب بیدار می شدی مثل اینکه ساعت برات می گذاشتند. شب ها تا صبح ده دفعه بیدار میشید به همین خاطر تو تخت پیش ...
25 تير 1390

جوجو تپل ووووووووووو

آقای دکتر فربد خیلی چاق شده ، و دکتر گفت شیر کمکی رو کم کن . و این باعث شد که تو کم کم شیر کمکی رو گذاشتی کنار و دیگه نخوردی . و از 4 ماه به بعد شروع کردی لاغر شدن . ...
25 تير 1390

واکسن 2 ماهگی

صبح وقتی واکسن بهت زدن تو گریه می کردی منم گریه می کردم تا اینکه بهت شیر دادم و خوابیدی ، تا ظهر مثل همیشه بودی ولی ساعت ١٢ شروع کردی به گریه کردن ، از قبل به مامان گفته بودم بیاد کمکم روی یک تشک کوچیک گذاشته بودمت طوری که پایی که واکسن زده بودی اصلا حرکتی نداشته باشه . تا ساعت ١٢ شب تب کردی و گریه کردی یک سره تو بغلم بودی و راه می رفتم . موقع شیر خوردن و موقع عوض کردن پوشک ، پات که تکون می خورد چنان گریه ای می کردی که دلم کباب می شد. عزیز دل مامان ، یکی یک دونه مامان ، گل گلخونه مامان ، چراغ خونه مامان ، همش برات این کلمات رو می خوندم . ...
25 تير 1390