ترس
٢ ماه و نیمت بود و تو هنوز شکمت خیلی شل کار میکرد و بلغم داشت روزی ٥ تا ٦ بار شکمت کار می کرد بردمت دکتر و گفت که باید چرک خشک کن بهت بدم خیلی تلخ بود و تو نمیخوردی یک شب دارو پرید تو گلوت و نمی تونستی نفس بکشی به سختی نفس می کشیدی و گریه می کردی مامان پشتت رو مالش می داد و آروم آروم میزد من نمی دونم چه کار می کردم فکر کردم که تو رو از دست دادم زود بابا فری رو صدا زدم که با هم بریم بیمارستان سر کوچه ، بغلت کرد و آروم آروم نفست اومد. دادنت بغل من که آرومت کنم یهو زدم زیر گریه و ٤ ساعت تمام گریه کردم نمی تونستم خودمو آروم کنم به تو شیر می دادم و گریه می کردم . تمام بدنت از شدت گریه قرمز شده بود . منم تا ٢٤ ساعت سر درد شدیدد...
نویسنده :
فربد
2:42