فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

ترس

٢ ماه و نیمت بود و تو هنوز شکمت خیلی شل کار میکرد و بلغم داشت روزی ٥ تا ٦ بار شکمت کار می کرد بردمت دکتر و گفت که باید چرک خشک کن بهت بدم خیلی تلخ بود و تو نمیخوردی یک شب دارو پرید تو گلوت و نمی تونستی نفس بکشی به سختی نفس می کشیدی و گریه می کردی مامان پشتت رو مالش می داد و آروم آروم میزد من نمی دونم چه کار می کردم فکر کردم که تو رو از دست دادم زود بابا فری رو صدا زدم که با هم بریم بیمارستان سر کوچه ، بغلت کرد و آروم آروم نفست اومد. دادنت بغل من که آرومت کنم یهو زدم زیر گریه و ٤ ساعت تمام گریه کردم نمی تونستم خودمو آروم کنم به تو شیر می دادم و گریه می کردم . تمام بدنت از شدت گریه قرمز شده بود . منم تا ٢٤ ساعت سر درد شدیدد...
25 تير 1390

حمام

عاشق حموم کردن بودی مثل جوجه اردک تو آب بازی می کردی . حدودا ٢ ماهت بود هر کاری می کردی ساکت نمی شدی بردمت تو دستشویی شیر آب رو باز کردم ساکت شدی . با صدای آب ساکت می شدی منم یه راه خوب پیدا کرده بودم . ...
25 تير 1390

گریه

خیلی گریه می کردی همش تو گشوم صدای گریه بود حتی وقتی که خواب بودی صدای گریه ات رو می شنیدم . وقتی گرسنه ات می شد چنان گریه می کردی که کبود می شدی اوایل بهت شیر کمکی می دادم تا برم برات شیر حاضر کنم کبود کبود می شدی بیشتر وقت ها تو بغلم بودی و کار  می کردم .  موقع شیر خوردن چشم هاتو می بستی و یکی از ابروهاتو بالا می دادی وقتی می خوابیدی آروم از پیشت بلند می شدم و تو هم بیدار می شدی همش تو بغل یا روی پام می خوابیدی اصلا به هیچ کاری نمی رسیدم حتی نمی تونستم یک لیوان آب بخورم . وابستگی خیلی شدیدی داشتی و هنوز هم داری .فکر کنم تقصیر خودمه چون من هنوز که هنوزه نمی تونم 1 ساعت دوریت رو تحمل کنم . ...
21 تير 1390

شکر خدا

خدایا شکرت ، روزی 1000 بار شکر می کنم که این فرشته کوچولو  رو به من هدیه داد که بوی بهشت میده ، همیشه شکرت می کنم . هر وقت خیلی گریه می کنی و نمی تونم ساکتت کنم یادم می یاد که تو هدیه خدا هستی و با اومدنت اسم مادر رو به من هدیه دادی خدا رو شکر می کنم و آرامشم رو به دست میارم و بهتر می تونم آرومت کنم   الهی که مامان فدات بشه . تو همه زندگی مامان هستی با اومدنت همه چیز به نظرم شکل و معنی دیگه ای گرفته . ...
21 تير 1390

عروسک

تقریبا یک ماه و نیمت بود که یه روز بردمت پارک ، به هیچ چیزی توجه نمی کردی خوب خیلی کوچیک بودی فقط به من نگاه می کردی . یه مادری دختر کوچیکشو آورد پیش ما که تو رو بهش نشون بده . گفت نی نی رو نگاه کن بچه کوچولو دست گذاشت رو شکمت و فشار داد ( البته من مراقب بودم ) مامانش خندید و گفت که خودش یه عروسک داره که وقتی شکمشو فشار میده می خنده و فکر کرده بود که تو هم عروسکی. ...
21 تير 1390

اولین لبخند فرشته کوچولو

مامان فدای او خندت بشه الهی، تا دوربین رو آوردم که عکس بگیرم خندیدی نمی دونم چی دیدی آخه تازه 1 ماهت شده هنوز خوب نمی تونستی چیزی رو ببینی . من قربون او دستات بشم .  فدای او نگاه عمیقت بشم که مامان رو دیونه کرده عزیزززززززززززززززززم. ...
16 تير 1390

تشکر

جا داره که از پدر مهربان و مادر فداکار و خواهر عزیزم تشکر کنم که یه لحظه من و پسرم رو تنها نگذاشتند و خیلی خیلی زحمت ما رو کشیدند امیدوارم روزی برسه که بتونم همه خوبیهاشون رو جبران کنم . (آقاجون ، مامان جونی ، خاله سمیرا دوستتون داریم) ...
15 تير 1390

اولین دیدار

  الان که شروع به نوشتن این وبلاگ کردم تو 13 ماه ونیمته . یه دفتر خاطرات برات نوشتم ولی فکر کردم که اینجا هم خاطراتت رو ثبت کنم جوجوی مامان . وقتی به هوش اومدم دیدم یه فرشته کوچولو رو دارن میارن پیش من ، گذاشتنش تو بغلم ، وای خدایا باورم نمیشد یعنی این واقعا پسر منه ، گل پسر قند و عسل منه ،نمی تونم بگم چه حسی داشتم  خیلی آروم بودی به سختی می تونستی شیر بخوری ، پشت چشمت قرمز بود ، دستای کوچولوت خیلی ناز بودند مامان فدای او دستات بشه که عاشقشه ،بابا فری همش داشت از ما عکس می گرفت. تا شب صدات در نیومد گفتم چه جوجوی آرومی هستی ولی همینکه شب شد شروع کردی به گریه که اصلا نمی تونستم آرومت کنم . و گریه های تو از ...
15 تير 1390

بیماری زردی

3 روز بعد از تولدت آزمایش نشون داد که زردی داری دکتر گفت بایدبستری بشی .رفتیم همون بیمارستانی که به دنیا اومدی و جلوی چشم من تو رو لخت کردن و یه چشم بند بستن به چشمت و گذاشتنت بو دستگاه . من فقط گریه می کردم و کسی نمی تونست آرومم کنه ، همه بچه ها تو دستگاه خوابیده بودند و فقط تو گریه می کردی به سختی به خواب می رفتی و تا می گذاشتمت تو دستگاه بیدار می شدی کل شب رو تو بغل من بودی .پرستارا می گفتند بچه اینجوری خیلی کمه . خلاصه نخوابیدی که نخوابیدی من هم خسته و سخت مریض باید از تو مراقبت می کردم نه شب میخوابیدم نه روز .ولی یه انرژی برای تو داشتم که می تونستم تحمل کنم. خلاصه اینکه زردی تو تقریبا 2ماه طول کشید . هفته ای 2 تا 3 بار ازت آز...
15 تير 1390