از وقتی بیدار میشی تا موقع خواب یک سره داری نق می زنی که یا یکی بیاد خونمون یا من برم خونه فلانی همسایه ها دیگه از دست تو نمی دونند کجا فرار کنند اسمت رو گذاشتند موش خونگی ، بر حسب اتفاق اگه همزمان در خونه ما با همسایه بغلی با هم باز بشه و بزرگترها شروع به احوال پرسی کنند تو مثل موش از وسط بزرگت ها رد میشی و میری تو خونه همسایه . خیلی احساس تنهایی می کنی و همش دوست داری کسی بیاد خونمون بهت میگم فربد بریم مهد اونجا کلی دوست پیدا می کنی ، با اون چشم های قشنگت نگاهم می کنی و حالت گریه به خودت می گیری و میگی: چرا منو دوست نداری ؟ ...