فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

فربد برسام و مهرشاد

بعد از یکی دو بار رفتن خونه دختر دایی و بازی کردن با برسام ، یه شب برسام و مامانش وخاله هاش همراه مهرشاد اومدن خونه ما ، از همون اولش خیلی برسام رو اذیت کردی و فقط با مهرشاد بازی می کردی حتی اجازه نمی دادی که برسام هم با مهرشاد بازی کنه تمام اسباب بازی هات رو از دست برسام می گرفتم و طفلکی همش گریه می کرد . خلاصه اینکه آخرش هم انگشتش رو گاز گرفتی و باعث شد که برسام ازت بترسه .طفلکی خودش می رفت تو یه اتاق و با خودش بازی می کرد ولی باز هم یواشکی یه سری بهش می زدی که مبادا چیزی از وسائل تو رو برداشته باشه.  عجب شبی بود ٣ تا پسر خوب معلومه چه آتیشی می سوزونند .آخه چرا نمی ذاری برسام با اسباب بازی هات بازی کنه وقتی هم که رفته بودیم خونش...
3 دی 1391

سفر قزوین

یه سفر رفتیم قزوین پیش دختر دایی، فربد امیر محمد رو خیلی دوست داره و امیر هم عاشق بچه هاست . یه شب رفتیم شهر بازی و شما دو تا، تا می تونستید سوار وسایل بازی شدید و خیلی بهتون خوش گذشت . امیر اگه این متن رو خوندی بدون که فربد خیلی دلش برات تنگ شده زودتر بیایید.          ...
2 آبان 1391

اساب کشی

نزدیک به 2 ماهه که نتونستم بیام و خاطراتت رو بنویسم آخه ما خونه قبلی رو فروختیم و یه خونه جدید خریدیم توی همون محله یه خیابون با جای قبلی فاصله داره ولی خونش بزرگتره . بعضی وقت ها خیلی دلم برای خونه قبلیمون تنگ میشه . اوایل همش فکر می کردم تو نتونی با اینجا کنار بیایی و همش بگی بریم خونه . ولی اصلا بی قراری نکردی شاید به خاطر اینکه تمام وسایل زندگی رو با خودمون آوردیم . با اومدن به این خونه یه چیزایی رو ازت گرفتیم اینکه هر روز صبح که از خواب پا میشدی می رفتی کنار پنجره و تو کوچه رو نگاه می کردی پیشی هاپو و بچه هایی که در حال بازی بودن رو می دیدی روزی چند بار این کار رو می کردی ولی اینجا نمی تونی . و یا هر وقت حوصله مان سر میرفت می...
2 آبان 1391

ماشین کنترلی فربد

یه روز که همراه مامان جونی و آقاجون رفته بودی پارک ، یه پسری با ماشین کنترلیش اومده بود و بازی می کرد تو هم همش دنبال ماشین می رفتی و گریه می کردی و همش می گفتی قوم قوم .من و بابا فری تصمیم داشتیم برات ماشین بخریم ولی هی امروز فردا می کردیم اون روز مامان جونی خیلی ناراحت شد و سریع یه مبلغی به ما بعنوان کادوی خونه داد و گفت باهاش میرید برای فربد ماشین می خرید و حالا تو یه قوم قوم قرمز خوشگل داری .  مرسی مامان جونی.   ...
2 آبان 1391

آرایشگاه

موهات بلند شده بود رفتیم پیش عمو حمید آرایشگر بابا فری . از در آرایشگاه نمی رفتی تو . عمو حمید یه شکلات بهت داد باز هم نرفتی من و بابا رفتیم توی آرایشگاه و تو به خاطر ما اومدی تو کم کم اومدی تو بغل من نشستی ، عمو حمید گفت باید همینجا موهاشو کوتاه کنیم و یک سری وسایل داد دستت بتونه موهات رو کوتاه کنه ولی بازم تو مراقب اطرافت بودی یه قیچی که به موهات زد، زدی روی دستش بعد عمو موهایی که روی دستش بود رو بهت گفت فوت کن و بازی فوت رو شروع کرد اینجوی هی موهات رو کوتاه می کردو تو فوتشون میکردی و خوشت اومده بود بعد آبپاش داد دستت همه رو خیس می کردی بیجاره عمو حمید ، آب رو می پاشیدی تو صورتش و نمی ذاشتی کارش رو بکنه خلاصه اینکه سریع موهات کوتاه ش...
2 آبان 1391

کلمات فربد

بچه ها معمولا تو این سن دیگه جمله می گن ولی تو هنوز نمی تونی کلمات رو خوب بگی یک کمی دارم نگران می شم . خیلی سعی می کنی که کلمات رو تکرار کنی ولی اصلا نمیشه که نمیشه . این کلمات رو تا حالا یاد گرفتی که بگی البته هر کسی نمی فهمه که تو چی می گی. اییا = سمیرا                                بادی = دایی قوم قوم = ماشین                         سستی = هستی سی ...
2 آبان 1391

فربد جوجو سی داره .

فربد جوجوی مامان سلام ، چند وقتیه که چیزی ننوشتم آخه در گیر از پوشک گرفتنت بودم . حالا که قراره بریم خونه جدید و همه فرش ها رو میخواهیم بشوریم بهترین وقت واسه این کار بود . الان تقریبا 2 هفته است که روزها پوشک پات نمی کنم و فقط شبها با پوشک می خوابی . اوایلش وای وای دقیقه به دقیقه جیش می کردی ولی بعد از 3 - 4 روز تونستی خودت رو کنترل کنی . بعضی وقت ها من یاد آوری می کنم و بعضی وقت ها خودت می گی "سی " یعنی جیش . عاشق سی گفتنتم . بعضی وقت ها هم که سر گرم باز هستی خودت رو خیس می کنی و منم سعی می کنم که ناراحتی ام رو نشون نشدم . وای وای امان از پی پی کردنت که نمی گی و خراب کاری می کنی و وقتی کارت تموم شد اشاره می کنی و میگی اه . &nb...
6 مهر 1391

مامان مامان مااااااااااااااااااا

ای شیطون ، اصلا نمی تونم دعوات کنم چون تا اخمم رو می بینی و یا اینکه بهت می گم فربد نکن ، نه،و یااینکه باهات قهرم سرم رو می چرخونی سمت خودت و صورتت رو نزدیک صورتم می کنی و هی میگی مامان مامان مامان همش تکرار می کنی مامان ، وقتی میگم چیه می گی ماااااااااااااااااااااااااااا، خوب منم خندم می گیره و تو به هدفت می رسی . ای وروجک عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم. ...
8 شهريور 1391

ماشین بابا

خیلی وقته که ماشین آقاجون رو می شناسی هر چی ماشین سبز تو خیابون می بینی نشونمون می دی . توی مداد رنگی هات هم رنگ سبز رو یاد گرفتی یکی دو روزه که ماشین بابایی رو هم می شناسی تو خیابون وقتی از بغل یه ماشین شبیه ماشین بابا رد می شیم بابا بابا می کنی یه روز هم داشتی در یه ماشین رو باز می کردی که بری سوار شی. خیلی تعجب کردم آخه تو چطوری تونستی تشخیص بدی .بعضی وقت ها می گفتم شاید اتفاقی باشه ، اما دیروز یه کار عجیب و غریب کردی که داشتیم شاخ در میاوردیم ، تو اتوبان همت می رفتیم که یهو به جلو اشاره کردی و همش می گفتی بابا بابا ، دو تا ماشین جلوتر یه ماشین ال ٩٠ بود یعنی دهنمون باز مونده بود . باز هم امتحانت کردم بین چند تا ماشین...
11 مرداد 1391

مامان بابا

چند وقته که یاد گرفتی که مامان و بابا رو صدا کنی ، یک سره داری می گی ماما، بابا، یعنی وقتی می گی ماما انگار تمام دنیا رو بهم دادند چقدر شیرینه شنیدن این کلمه. خدایا شکرت . وقتی یک چیزی رو بخواهی اینقدر بابا بابا می کنی  که بلاخره حرفت سبز می شه. از اونجایی که یکسره بهم چسبیدی ، و ماما ماما می کنی، امروز وقتی هی می گفتی ماما بهت گفتم بگو بابا ، ولی سرت رو تکون دادی و می گفتی ماما من می گفتم بابا تو میگفتی ماما. برای اینکه پیش بابات نری زیر بار نمی رفتی که بگی بابا . باز هم سرما خوردی و گلوت چرکی شده . کم نق نوق داشتی بد تر شدی . امروز رفتیم اکباتان تو محوطه داشتی با چند تا بچه بازی می کردی که یه دفعه یه ماشین دیدی که یه...
1 مرداد 1391