فربد برسام و مهرشاد
بعد از یکی دو بار رفتن خونه دختر دایی و بازی کردن با برسام ، یه شب برسام و مامانش وخاله هاش همراه مهرشاد اومدن خونه ما ، از همون اولش خیلی برسام رو اذیت کردی و فقط با مهرشاد بازی می کردی حتی اجازه نمی دادی که برسام هم با مهرشاد بازی کنه تمام اسباب بازی هات رو از دست برسام می گرفتم و طفلکی همش گریه می کرد . خلاصه اینکه آخرش هم انگشتش رو گاز گرفتی و باعث شد که برسام ازت بترسه .طفلکی خودش می رفت تو یه اتاق و با خودش بازی می کرد ولی باز هم یواشکی یه سری بهش می زدی که مبادا چیزی از وسائل تو رو برداشته باشه. عجب شبی بود ٣ تا پسر خوب معلومه چه آتیشی می سوزونند .آخه چرا نمی ذاری برسام با اسباب بازی هات بازی کنه وقتی هم که رفته بودیم خونش...
نویسنده :
فربد
13:24