فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

از شیر گرفتن فربد

بلاخره موفق شدم از شیر بگیرمت . شده بود برام یه کابوس هر وقت فکر می کردم که چطوری ممکنه که دل بکنی به نتیجه ای نمی رسیدم اطرافیان هم منو ترسونده بودند که خدا به دادت برسه با این وابستگی که فربد داره پوستت کنده میشه . تو پستونک و شیشه نمی خوردی  و می دونستم موقع خواب اذیت می شی .چند روز بعد از تولد 2 سالگیت تصمیم گرفتم روز ها بهت شیر ندم . صبر زرد هم خریدم و روش رو چسب زخم زدم روی چسب زخم هم لاک قرمز زدم . یک کمی لج می کردی ولی موقع خواب بعد از ظهر شروع کردی به گریه کردن . نمی تونستی بخوابی ، به روش ها مختلف جلوی تلوزیون یا پشت کامپیوتر و ...می خوابیدی . یه روز بی طاقتی کردی و با اینکه صبر زرد خیلی تلخ بود شروع کردی به شیر خوردن . ...
3 تير 1391

وروجک

امروز فهمیدم که خیلی ناقلا شدی . چند وقت بود که یاد گرفته بودی دکمه کامپیوتر رو بزنی و اون رو روشن کنی امروز سه راهی رو خاموش کردم ، هر چی دکمه رو زدی روشن نشد رفتی زیر میز و دکمه سه راهی رو روشن کردی . یعنی یه شاخ کنده رو سرم در اومد. و بعد که کامپیوتر روشن شد خودت با موس روی دکمه ok کلیک کردی و سیستم بالا اومد. این یعنی چی ؟ ...
20 خرداد 1391

تعطیلات خرداد

  باز هم رفتیم شمال ، این بار بابا فری با ما نیومد. با مامان جونی و آقاجون و خاله سمیرا رفتیم . دائی مهدی اینا هم اونجا بودند. خیلی خوب بود. یه روز بردیمت دریا. وای که چقدر ذوق کردی وقتی رفتی تو آب . حسابی دست و پا می زدی و جیغ می کشیدی . یه روز هم رفتیم جنگل . یه بار هم رفتیم تمشک چیدیم و خوردیم . خلاصه خیلی خوب بود . از اون روز به بعد یاد گرفتی بگی دریا البته با لهجه خودت ( دریه ) . هر وقت میخواهیم بریم بیرون می گی دریه .   دوباره می برمت دریه عزیز دلم . تو این عکس منتظری تا خاله سمیرا بازم برات تمشک بچینه و بیاره . ...
20 خرداد 1391

تولدت مبارک

عزیزم ، گل من، تولدت مبارک دیروز برات جشن تولد گرفتیم ، خودت از همه بیشتر رقصیدی عزیزم الهی ١٢٠ ساله شی و همیشه سلامت باشی   ...
31 ارديبهشت 1391

اوف شده

هر وقت زمین می خوری یا جایی از بدنت زخم میشه ، بهت میگم درد اومد و سرت رو تکون میده که یعنی آره منم جای درد رو بوس می کنم یا فوت می کنم و می گم خوب شد و تو دیگه گریه نمی کنی . امروز صورتم زخم شده بود بهش دست زدی گفتم درد ، جای زخم رو بوس کردی و شروع کردی به فوت کردن. الهی مامان فدای پسر با احساس و مهربونش بشه این روزها یا می گی با هم کشتی بگیریم یا اینکه همش بهم چسبیدی و داری ابراز محبت می کنی بعضی وقت ها کلافه می شم از بس که بهم می چسبی، یا تو بغلم می شینی یا دستت رو میندازی دور گردنم قربونت برم الهی فرشته کوچولوی مامان ...
27 ارديبهشت 1391

ماموریت دروپا

باز هم بابات رفت ماموریت و من و تو رو  تنها گذاشت . این دفعه کمتر بی طاقتی می کنی البته یه چند روزی مونده که بابات بیاد . هر روز صبح بعد از اینکه صبحانه رو خوردی دستم رو میگیری و میگی دست، و میبری سر کمد لباسات که بریم بیرون . بعضی وقت ها تو پارک خیلی خوب بازی می کنی ولی بعضی وقت ها لجباز می شی وسایل بازی بچه ها رو بر میداری سوار سه چرخه هاشون می شی . جاهای خطرناک میری . وقتی بهت می گم مار چی کار می کنه مثل مار زبونت رو تکون میدی و ادای ماهی رو هم با باز و بسته کردن لب هات درمیاری.     ...
26 ارديبهشت 1391

صدای حیوانات

تقریبا عکس ١٢ تا حیوون رو یا گرفتی از بازی کارت حیوانات خیلی خوشت میاد وقتی میگم مثلا گاو کدومه خودت صداشو در میاری و کارت رو می دی به من . صدای گاو ، هاپو ، خروس ، گربه ، شیر رو خوب در میاری امروز صدای بوقلمون برات در آوردم و کلی خندیدی کیف کردی . به خودت که می گم بوقلمون چی میگه یه صدایی در میاری و سرت رو مثل بوقلمون تکون می دی مامان فدای جوجوش بشه با این کاراش   ...
30 فروردين 1391

گفتی بابا

وقتی میگم فربد بگو بابا میگی باب . خیلی زحمت می کشی ولی نمی تونی درست تلفظ کنی ...
15 فروردين 1391

نوروز 1391

عزیز دلم عیدت مبارک امیدوارم ١٢٠ تا بهار زیبا رو ببینی قربونت برم ١٠ روز رفتیم شمال ،‌هوا خیلی سرد بود همش تو خونه بودیم ، تا یک کمی هوا خوب می شد می بردمت بیرون ، یه روز رفتیم دنبال گله گوسفند گشتیم و رفتیم پیش گوسفند ها ، تو اصلا نترسیدی و دنبال گوسفند ها می کردی وقتی اونا فرار می کردند خوشحال می شدی و جیغ می زدی و دوباره دنبالشون می کردی .   یک روز هم رفتیم دریا وای اونجا هم خیلی خوش گذشت .ولی سرد بود. یک روز هم بردمت باغ، کلی دنبال مرغ و خروس ها، ارک و غاز می کردی اولین بار بود که گاو رو از نزدیک دیدی اولش خیلی ترسیدی خوب حق داشتی گاو خیلی بزرگ بود ولی بردمت پیش گوساله، اصلا نترسیدی بهش علف دادی و...
14 فروردين 1391

گشنمه

 یه چند وقتیه که نصف شب عادت کردی فرنی یا سرلاک بخوردی گرسنه ات  میشه ، آخه شب ها خوب شام نمی خوری ، دیشب شام قرمه سبزی داشتیم و تو حسابی غذا خوردی موقع خواب برات آب آوردم گفتم شاید تشنه باشی ، تو هم طبق عادت فکر کردی وقتی توی رختخوابی آب رو همراه با سرلاک باید بخوری ، هی بهم اشاره می کردی و من هم خودم رو به خنگی می زدم که بهت سرلاک ندم می ترسیدم دل درد بگیری ، آخرش بهت گفتم من که نمی فهمم تو چی می گی بعد دهنت رو باز کردی و انگشت اشاره ات رو به سمت دهنت بردی و توی دهنت رو اشاره می کردی ، کلی از دستت خندیدم و جیغ زدم و گازت گرفتم. عزیزممممممممممممممممممممممممم ...
13 اسفند 1390