فربدفربد14 سالگیت مبارک

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

دوستت .....

هر وقت که سرم گرم کاریه و کمتر به تو توجه می کنم میایی منو بوس می کنی و می گی دوست دا.... البته فقط من متوجه می شم که تو داری می گی دوستت دارم . وقتی این جمله رو می شنوم مثل اینه که تمام لذت های دنیا رو تو یک لحظه می برم .  عاشقتم مامانی ، آخه تو عشق منی، تو زندگی منی، من هم   دوستت دارم  ...
13 اسفند 1391

پسر شجاع

دکترت یک سری آزمایش چکاپ برات نوشته بود من فکر کردم موقع خون گرفتن اونجا رو میذاری روی سرت . ولی نشستی تو بغل من و خانومی که آزمایش می گرفت گفت محکم بدنت رو بگیرم یکی هم اومده بود کمکش که دستت رو بگیره بابا هم روبرو ما ایستاده بود و به تو نگاه می کرد و منتظر که اگه گریه کردی ساکتت کنه ، یک کمی طول کشید که رگت رو پیدا کردند وقتی سرسرنگ رو تو دستت کردن اصلا به روی خودت نیاوردی یک کمی نفس نفس زدی و هیچ خبری از گریه نبود الهی مامان قربون پسر شجاع خودش بره . اون دو تا خانم خیلی تعجب کردند و احتمالا از زیر روسری تو تا شاخ در آوردند .  زنده باد پسر شجاع مامان   ...
1 اسفند 1391

کلمات جدید

یه چند تا کلمه جدید یاد گرفتی  پتو ، نستنی ، مینا ، بابو ( بانو ) ، سونیک ، .....  جملات کوتاهی هم می سازی مثل  آب سرد بده ، شیر کیک بده ، بلد نیستم .مامان پاشو . مامان بیا.   عزیز دلم خیلی سعی می کنی حرف بزنی ولی نمی تونی با دکتر مشورت کردم گفت تا 3 سالگی صبر کنم بهتر نشدی باید بریم گفتار درمانی . ...
1 بهمن 1391

دندون های فربد خراب شده

واااااااااااااااااااای آخه یعنی چی هنوز همه دندون هات رو در نیاوردی می بینم که دندون های آسیابت سوراخ شده و داره خراب میشه وای خدا حالا من چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از بس که شکلات و کیک و شیرینی خوردی ...
1 بهمن 1391

کلمات جدید فربد

اسمت چیه ؟ fafo اسم دوستت چیه ؟ سپه ( سپهر) از چی می ترسی ؟ شتو ( شتر ) چی دوست داری بخوری ؟ ماس یه مدتی می گفتی دمه ما هم نمی فهمیدی چی می گی بعد از مدتی فهمیدیم که با باز و بسته کردن در میگی دمه.   ...
3 دی 1391

فربد برسام و مهرشاد

بعد از یکی دو بار رفتن خونه دختر دایی و بازی کردن با برسام ، یه شب برسام و مامانش وخاله هاش همراه مهرشاد اومدن خونه ما ، از همون اولش خیلی برسام رو اذیت کردی و فقط با مهرشاد بازی می کردی حتی اجازه نمی دادی که برسام هم با مهرشاد بازی کنه تمام اسباب بازی هات رو از دست برسام می گرفتم و طفلکی همش گریه می کرد . خلاصه اینکه آخرش هم انگشتش رو گاز گرفتی و باعث شد که برسام ازت بترسه .طفلکی خودش می رفت تو یه اتاق و با خودش بازی می کرد ولی باز هم یواشکی یه سری بهش می زدی که مبادا چیزی از وسائل تو رو برداشته باشه.  عجب شبی بود ٣ تا پسر خوب معلومه چه آتیشی می سوزونند .آخه چرا نمی ذاری برسام با اسباب بازی هات بازی کنه وقتی هم که رفته بودیم خونش...
3 دی 1391

سفر قزوین

یه سفر رفتیم قزوین پیش دختر دایی، فربد امیر محمد رو خیلی دوست داره و امیر هم عاشق بچه هاست . یه شب رفتیم شهر بازی و شما دو تا، تا می تونستید سوار وسایل بازی شدید و خیلی بهتون خوش گذشت . امیر اگه این متن رو خوندی بدون که فربد خیلی دلش برات تنگ شده زودتر بیایید.          ...
2 آبان 1391