اساب کشی
نزدیک به 2 ماهه که نتونستم بیام و خاطراتت رو بنویسم آخه ما خونه قبلی رو فروختیم و یه خونه جدید خریدیم توی همون محله یه خیابون با جای قبلی فاصله داره ولی خونش بزرگتره . بعضی وقت ها خیلی دلم برای خونه قبلیمون تنگ میشه . اوایل همش فکر می کردم تو نتونی با اینجا کنار بیایی و همش بگی بریم خونه . ولی اصلا بی قراری نکردی شاید به خاطر اینکه تمام وسایل زندگی رو با خودمون آوردیم . با اومدن به این خونه یه چیزایی رو ازت گرفتیم اینکه هر روز صبح که از خواب پا میشدی می رفتی کنار پنجره و تو کوچه رو نگاه می کردی پیشی هاپو و بچه هایی که در حال بازی بودن رو می دیدی روزی چند بار این کار رو می کردی ولی اینجا نمی تونی . و یا هر وقت حوصله مان سر میرفت می...
نویسنده :
فربد
18:14