عروسی دایی هادی
بلاخره روز عروسی فرا رسید مامان شیوات از چند ماه قبل نگران این روز ها بود،روز قبل از عروسی رفتیم خونه مامان جونی و یک سری مهمون هم از شمال اومده بودند شب بزن و برقص راه انداختیم از همه بیشتر فربد جوجوی مامان می رقصید خلاصه اینکه مجلس گرم کن شده بودی اصلا گریه نمی کردی و خسته هم نمی شدی یک سره می رقصیدی چه خوب شد که قبل از عروسی راه افتاده بودی. روز عروسی قبل از آرایشگاه رفتن تو ماشین خوابوندمت و بابا فری یه ٢ ساعتی تو کوچه پس کوچه می گشت تا تو بخوابی قبل از اینکه بیدار شی من از آرایشگاه اومدم بیرون و تا بیدار شدی و چشمت به مامان شیوا افتاد کلی خجالت کشیدی اولش فکر می کردیم منو نشناسی ولی سریع شناختی ...
نویسنده :
فربد
1:46