فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

پسر شجاع

دکترت یک سری آزمایش چکاپ برات نوشته بود من فکر کردم موقع خون گرفتن اونجا رو میذاری روی سرت . ولی نشستی تو بغل من و خانومی که آزمایش می گرفت گفت محکم بدنت رو بگیرم یکی هم اومده بود کمکش که دستت رو بگیره بابا هم روبرو ما ایستاده بود و به تو نگاه می کرد و منتظر که اگه گریه کردی ساکتت کنه ، یک کمی طول کشید که رگت رو پیدا کردند وقتی سرسرنگ رو تو دستت کردن اصلا به روی خودت نیاوردی یک کمی نفس نفس زدی و هیچ خبری از گریه نبود الهی مامان قربون پسر شجاع خودش بره . اون دو تا خانم خیلی تعجب کردند و احتمالا از زیر روسری تو تا شاخ در آوردند .  زنده باد پسر شجاع مامان   ...
1 اسفند 1391

کلمات جدید

یه چند تا کلمه جدید یاد گرفتی  پتو ، نستنی ، مینا ، بابو ( بانو ) ، سونیک ، .....  جملات کوتاهی هم می سازی مثل  آب سرد بده ، شیر کیک بده ، بلد نیستم .مامان پاشو . مامان بیا.   عزیز دلم خیلی سعی می کنی حرف بزنی ولی نمی تونی با دکتر مشورت کردم گفت تا 3 سالگی صبر کنم بهتر نشدی باید بریم گفتار درمانی . ...
1 بهمن 1391

دندون های فربد خراب شده

واااااااااااااااااااای آخه یعنی چی هنوز همه دندون هات رو در نیاوردی می بینم که دندون های آسیابت سوراخ شده و داره خراب میشه وای خدا حالا من چه کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از بس که شکلات و کیک و شیرینی خوردی ...
1 بهمن 1391

کلمات جدید فربد

اسمت چیه ؟ fafo اسم دوستت چیه ؟ سپه ( سپهر) از چی می ترسی ؟ شتو ( شتر ) چی دوست داری بخوری ؟ ماس یه مدتی می گفتی دمه ما هم نمی فهمیدی چی می گی بعد از مدتی فهمیدیم که با باز و بسته کردن در میگی دمه.   ...
3 دی 1391

فربد برسام و مهرشاد

بعد از یکی دو بار رفتن خونه دختر دایی و بازی کردن با برسام ، یه شب برسام و مامانش وخاله هاش همراه مهرشاد اومدن خونه ما ، از همون اولش خیلی برسام رو اذیت کردی و فقط با مهرشاد بازی می کردی حتی اجازه نمی دادی که برسام هم با مهرشاد بازی کنه تمام اسباب بازی هات رو از دست برسام می گرفتم و طفلکی همش گریه می کرد . خلاصه اینکه آخرش هم انگشتش رو گاز گرفتی و باعث شد که برسام ازت بترسه .طفلکی خودش می رفت تو یه اتاق و با خودش بازی می کرد ولی باز هم یواشکی یه سری بهش می زدی که مبادا چیزی از وسائل تو رو برداشته باشه.  عجب شبی بود ٣ تا پسر خوب معلومه چه آتیشی می سوزونند .آخه چرا نمی ذاری برسام با اسباب بازی هات بازی کنه وقتی هم که رفته بودیم خونش...
3 دی 1391

سفر قزوین

یه سفر رفتیم قزوین پیش دختر دایی، فربد امیر محمد رو خیلی دوست داره و امیر هم عاشق بچه هاست . یه شب رفتیم شهر بازی و شما دو تا، تا می تونستید سوار وسایل بازی شدید و خیلی بهتون خوش گذشت . امیر اگه این متن رو خوندی بدون که فربد خیلی دلش برات تنگ شده زودتر بیایید.          ...
2 آبان 1391

اساب کشی

نزدیک به 2 ماهه که نتونستم بیام و خاطراتت رو بنویسم آخه ما خونه قبلی رو فروختیم و یه خونه جدید خریدیم توی همون محله یه خیابون با جای قبلی فاصله داره ولی خونش بزرگتره . بعضی وقت ها خیلی دلم برای خونه قبلیمون تنگ میشه . اوایل همش فکر می کردم تو نتونی با اینجا کنار بیایی و همش بگی بریم خونه . ولی اصلا بی قراری نکردی شاید به خاطر اینکه تمام وسایل زندگی رو با خودمون آوردیم . با اومدن به این خونه یه چیزایی رو ازت گرفتیم اینکه هر روز صبح که از خواب پا میشدی می رفتی کنار پنجره و تو کوچه رو نگاه می کردی پیشی هاپو و بچه هایی که در حال بازی بودن رو می دیدی روزی چند بار این کار رو می کردی ولی اینجا نمی تونی . و یا هر وقت حوصله مان سر میرفت می...
2 آبان 1391

ماشین کنترلی فربد

یه روز که همراه مامان جونی و آقاجون رفته بودی پارک ، یه پسری با ماشین کنترلیش اومده بود و بازی می کرد تو هم همش دنبال ماشین می رفتی و گریه می کردی و همش می گفتی قوم قوم .من و بابا فری تصمیم داشتیم برات ماشین بخریم ولی هی امروز فردا می کردیم اون روز مامان جونی خیلی ناراحت شد و سریع یه مبلغی به ما بعنوان کادوی خونه داد و گفت باهاش میرید برای فربد ماشین می خرید و حالا تو یه قوم قوم قرمز خوشگل داری .  مرسی مامان جونی.   ...
2 آبان 1391

آرایشگاه

موهات بلند شده بود رفتیم پیش عمو حمید آرایشگر بابا فری . از در آرایشگاه نمی رفتی تو . عمو حمید یه شکلات بهت داد باز هم نرفتی من و بابا رفتیم توی آرایشگاه و تو به خاطر ما اومدی تو کم کم اومدی تو بغل من نشستی ، عمو حمید گفت باید همینجا موهاشو کوتاه کنیم و یک سری وسایل داد دستت بتونه موهات رو کوتاه کنه ولی بازم تو مراقب اطرافت بودی یه قیچی که به موهات زد، زدی روی دستش بعد عمو موهایی که روی دستش بود رو بهت گفت فوت کن و بازی فوت رو شروع کرد اینجوی هی موهات رو کوتاه می کردو تو فوتشون میکردی و خوشت اومده بود بعد آبپاش داد دستت همه رو خیس می کردی بیجاره عمو حمید ، آب رو می پاشیدی تو صورتش و نمی ذاشتی کارش رو بکنه خلاصه اینکه سریع موهات کوتاه ش...
2 آبان 1391