فربدفربد، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

فربد جوجو، پسر مامان

سلم من دیگه بزرگ شدم دلم خواست اسممو تغییر بدم ولی این اسم متعلق به مامانم هست بنابراین اسم فربده

زمین خوردن فربد

امروز به بابا پیشنهاد دادم که به یه پاساژ بریم تا تو بتونی یک کمی راه بری ، رفتیم پاساژ سمرقند تو جنت آباد ، اولین بار بود که به اونجا می رفتیم . من و تو داشتیم آروم آروم راه می رفتیم ولی بابا فری خیلی تند تند رفته بود و دیگه نمی دیدمش  5 دقیقه از رسیدنمون نگذشته بود که یه گوشه پات سر خورد و با پیشونی افتادی روی گوشه سنگ ،  جیغت رفت هوا ، سریع بغلت کردم دیدم پیشونید زخمی شده و بعد یه دفعه ازش خون اومد منم زدم زیر گریه چند بار بابات رو صدا کردم ولی اونجا شلوغ بود و اون صدای ما رو نمی شنید . یه خانم و آقایی اومدن طرف من و تو رو ازم گرفتند دستمال گذاشتند رو پیشونید ولی جیغت بیشتر شد . بغلت کردم و نشستم و با کف دست دستمال رو نگه داشتم...
26 آبان 1390

بازم ماموریت

بابا فری بازم ما رو تنها گذاشت و رفت ماموریت . تو هم که سرما خوردگیت یه روز خوب میشه و یه روز بد تر . الان خیلی حالت بده و همش تب داری و سرفه می کنی و سینه ات صدا میده. ٢ هفته بیشتره که سرما خوردی نمی دونم این چه سرما خوردگیه که خوب نمیشه . آسمون هم یک سره داره می باره و از تو خونه بودن خسته شدی . بذار بابا فری بیاد می بریمت با ماشین می گردونیمت .
8 آبان 1390

شیرین عسل

شیرین عسل من روز به روز داری شیرین تر میششششششششششششششششی.  قند خونم رفته بالا از بس هر روز میخورمت .   خدا رو شکر از وقتی که راه افتادی خیلی بهتر و خیلی آروم شدی .مامان فدات بشه الهههههههههههههههیییییییی.   تازگی ها یاد گرفتی حست رو با حالت صورتت نشون می دی یه شکلک هایی از خودت در میاری بعضی وقت ها اخم می کنی ابروهات میره تو هم .وقتی بهت می گم نه شروع به خنده الکی می کنی تا منو بخندونی. کاش می شد از حالت های صورتت عکس می گرفتم . از بعد از عروسی دایی هادی عاشق رقصیدن شدی فقط کافیه صدای آهنگ بشنوی شروع می کنی به بشکن زدن بعضی وقت ها که تو خیابون یه ماشین از بغلمون رد میشه و صدای آهنگش زیاده ...
1 آبان 1390

سرماخوردگی

تو این هفته بد جوری سرما خوردم تمام ناراحتیم این بود که این سرما رو به تو هم منتقل می کنم همین هم شد بلاخره سرما خوردی   تا حالا سرما نخورده بودی هر وقت کسی سرما می خورد نه می ذاشتم بیاد خونمون نه خونشون می رفتیم اما مگه میشه تو رو ازخودم دور کنم مثل کنه چسبیده بودی بهم خوب معلومه که سرما میخوری . یه جا خونده بودم که بچه ها وقتی مریض میشن دارن یه چیز جدیدی رو تجربه می کنند خدا رو شکر ٣ روزه بهتر شدی ولی هنوز بینی ات کیپه و موقع شیر خوردن نمی تونی نفس بکشی . وقتی شربت سرما خوردگی رو میخوام بهت بدم سرت رو به علامت نه نه تکون میدی و فرار می کنی.    ...
26 مهر 1390

شیطونی فربد تو پارک

الان که هوا هنوز سرد نشده سر ظهر می برمت پارک ، چقدر خوش به حالت میشه اولش به زبون خودت شروع می کنی بلند بلند صحبت کردن همه نگاهت می کنند و بعد یکسره از این وسایل بازی میری بالا میایی پایین . من هم همه جا دنبالت میام ، بعضی جاها نمی تونم رد بشم و چون برات خطرناکه نمی ذارم که تو هم بری اونوقته که جیغت میره آسمون . روابط عمومی ٢٠ ،  بعد از ١ ساعت بازی وقتی میخوام بیارمت خونه مقاومت می کنی که اونجا بمونی ولی من که خیلی خسته می شم دیگه نمی تونم تو پارک بمونم .با اون کفش های صوت صوتیت . هر چیزی رو هم که روی زمین می بینی برمی داری . ...
18 مهر 1390

کوتاه کردن موی جوجو

بعد از عروسی موهات رو کوتاه کردیم از اونجایی که می دونستیم آرایشگاه بردنت فایده نداره و نمی ذاری موهات رو کوتاه کنیم تو یه عملیات سریع السیر دایی مهدی سه سوته موهات رو کوتاه کرد اولش متوجه نشدی ولی وقتی مو ها روی سرو صورتت ریخت کلافه شدی و شروع کردی به گریه و هر چی مو بود رفت تو دهنت من هم سریع بردمت حمام و شدی یه پسر جیگر طلا .     ...
14 مهر 1390

عروسی دایی هادی

  بلاخره روز عروسی فرا رسید مامان شیوات از چند ماه قبل نگران این روز ها بود،روز قبل از عروسی رفتیم خونه مامان جونی و یک سری مهمون هم از شمال اومده بودند شب بزن و برقص راه انداختیم از همه بیشتر فربد جوجوی مامان می رقصید خلاصه اینکه مجلس گرم کن شده بودی اصلا گریه نمی کردی و خسته هم نمی شدی یک سره می رقصیدی چه خوب شد که قبل از عروسی راه افتاده بودی. روز عروسی قبل از آرایشگاه رفتن تو ماشین خوابوندمت و بابا فری یه ٢ ساعتی تو کوچه پس کوچه می گشت تا تو بخوابی قبل از اینکه بیدار شی من از آرایشگاه اومدم بیرون و تا بیدار شدی و چشمت به مامان شیوا افتاد کلی خجالت کشیدی اولش فکر می کردیم منو نشناسی ولی سریع شناختی ...
7 مهر 1390